آقا آکامآقا آکام، تا این لحظه: 5 سال و 10 ماه و 16 روز سن داره

شما هستین بهترین اتفاق زندگی من

خوش اومدی تو زندگیم پســـــرم😘

سلام پسر خوشکلم ببخشید😭وااااای میدونم خیلی دیر اومدم تو مامانت رو کشتی😒 همش دکتر و اینجاها بودم بهم گفته بودن فشار خونی مخفی داری احتمالا😩روزی سه بار فشارم چک بشه باباییتم وقتی بهش گفتم بدام دستگاه فشار جون خرید 😍پسرم در روز انقدر اذیت میشدم درد های زایمان میگرفتم😩ول میکرد زیر شیکمم شل شده بود تحمل میکردیم تا گذشت شده بودم ۳۹ هفته و سه روز بابات میخواست بره خونه خیلی ناراحت بودم بهم گفت اصلا حالا دیدم صبح زایمان کردی یا پس فردا زودی میریم خونمون وقتی رفت با گریه نگاه با اسمون انداختمو گفتم😢خداجون تا کی دیگه کی راحتم میکنی خسته شدم رفتمو ب زور ساعت ۴ صبح خوابم برد ی دفعه احساس کردم دارم ب خودم ادرار میکنم😱😱جیغ زدم گفتم مگ پیرزنم بی اختیار شدم...
4 تير 1397

😍قراره پسرم به زودی بیاد بغلم😍

سلام پسر قشنگم میدونم حسابی ازم دلخوری ک دیر اومدم بهت سر بزنم😩فدات بشه مامانی انقد درد سرداره ک ادم بیکاری نداره دور ازمایش ها یا دور خونه درگیری های فکری و خیلی چیزای دیگ به هرحال الان اومدم 😍وای مامانی وقتی توی دلم تکون میخوری خیلی حس قشنگیه حسابی پسر مامان فضولی میکنه ی بار خیلی داشتی فضولی میکردی دیگ پوست شیکمم هم درد گرفته بود تویه اینترنت سرچ کردم ک گلاب بخوری بچه حس ارامش پیدا میکنه و اروم میشه من ب دلخوشی رفتم گلاب خوردم چند دقیقه گذشت شیطونی هات بدتر شد شیکمم دیگ میخواست پاره شه😫😖😖باباییت هم میخندید ب من ک تو فضول تر شدی ..خب مامان جان هفته ۳۲ بودم ک سونو هشت ماهگی رو دادم شازده پسرم ۲ کیلو و سی ویک گرم بود😍ماشالا بهت قند عسلم الانم...
18 ارديبهشت 1397

سلام پسل مامانی😍😍

سلام سلام.ببخشید ک دیر ب دیر میام مامانی انقدر گرفتار مشکلات بودم نتونستم اگه خدا بخواد حال مامانت بهتر شده با کلی قرص ک میخورم خب بگذریم بعد سونو سه ماهگی سونوی انومالی بود ک رفتم برا انجامش ب دکتر گفتم در چ حاله بچم گفت حالش خوب خوب گفتم خداروشکر جنسیتش چیه گفت پسره زمانی ک گفت خیلی خوشحال شدم و اشک ذوق ریختم پسرم باید  پشت باباییش باشه حواسش ب باباش باشه 😍😍و بعدش ب بابات گفتم و خیلی خوشحال شدو با شیرینی خونه باباجون و ماماجون رفتیم و بعدش هم رفتم بهداشت دوباره گفتم ثدای قلبتو گوش بدم ک بابایی هم بشنوه وقتی رفتیم تو اتاق و بابات صدای قلبتو شنید کلا رنگ ب صورتش نبود حسابی تغییر کرد و حس پدرانش بالا رفت خلاصه مامانی الان من شش ماهمه و همزمان ...
25 اسفند 1396

دلم گرفته

سلام کوچولوی مامانی. خیلی دلم گرفته 28 اذر ماه بود ک برای سونوی ان تی رفته بودم و سونو ازم گرفت خداروشکر سالم بودی فقط شیطونی میکردی هرچی سرفه میکردم یا دکتر میزد ب شیکمم تکون میخوردی ولی رویه پهلو نمیرفتی تا اینکه شیرینی خوردم رویه پهلو یکم دراز کشیدم شیطون ماما رویه پهلو افتاد تا چکش کرد بعدشم دکتر احتمال داد ک نی نی من پسله ...کوچولوی من همین ک سالم باشی و ب سلامتی بغلت کنم کافیه برام حالا بقیشو هرچی خدا خواست ...تا اینکه اومدم خونه کلی ذوق داشتم بخاطر اینکه سالمی نفس مامانی بعدش ی هویی ب خاطر دلایلی حالم بد شد بالا اوردم تا اینکه اسید معدم زد بالا بابایت خیلی ناراحت و نگران بود واسه ازمایش هم ک رفتم بی حال شدم وسط بازار ک خالت گریه کنان...
2 دی 1396