دلم گرفته
سلام کوچولوی مامانی.خیلی دلم گرفته 28 اذر ماه بود ک برای سونوی ان تی رفته بودم و سونو ازم گرفت خداروشکر سالم بودی فقط شیطونی میکردی هرچی سرفه میکردم یا دکتر میزد ب شیکمم تکون میخوردی ولی رویه پهلو نمیرفتی تا اینکه شیرینی خوردم رویه پهلو یکم دراز کشیدم شیطون ماما رویه پهلو افتاد تا چکش کرد بعدشم دکتر احتمال داد ک نی نی من پسله ...کوچولوی من همین ک سالم باشی و ب سلامتی بغلت کنم کافیه برام حالا بقیشو هرچی خدا خواست ...تا اینکه اومدم خونه کلی ذوق داشتم بخاطر اینکه سالمی نفس مامانی بعدش ی هویی ب خاطر دلایلی حالم بد شد بالا اوردم تا اینکه اسید معدم زد بالا بابایت خیلی ناراحت و نگران بود واسه ازمایش هم ک رفتم بی حال شدم وسط بازار ک خالت گریه کنان صدام میزد و بقیه زن ها اطرافم جمع شدن منو بلند کردن وقتی رفتم خونه حالم بدتر شد جریانو برا بابات گفتم بغض گلوشوگرفت و کلی جلویه خودشو گرفت..اخرشم رفتم بیمارستان امپول و سروم تا بهتر شدم وبالاخره یکم غذا خوردم ...کوچولوی من خیلی دلم گرفته چقدر باخودم گریه میکردم و میگفتم چرا انقد حالم بد میشه و تو چقد باید اذیت شی و اطرافیان با کاراشون چقد باید مامانت رو اذیت کنن و اونارو بخدا سپردم...کوچولوی من بابات خیلی دوست داره ولی کم قربون صدقت میره چون مامانش حسودیش میشه .از خدا ممنونم ک دوتا فرشته رو بهم داده خیلی دوستون دارم ب سلامتی بیای بغلم مامانی عکس خوشمل هم ازت دارم برات میزارمش عکس دست مامانی هم میزارم برات منم دیگه باید برم خیلی دوست دارم خدایا خودت مواظب عشق های من باش...