آقا آکامآقا آکام، تا این لحظه: 5 سال و 10 ماه و 5 روز سن داره

شما هستین بهترین اتفاق زندگی من

خوش اومدی تو زندگیم پســـــرم😘

1397/4/4 13:10
نویسنده : مامان فروزنده
512 بازدید
اشتراک گذاری

سلام پسر خوشکلم ببخشید😭وااااای میدونم خیلی دیر اومدم تو مامانت رو کشتی😒 همش دکتر و اینجاها بودم بهم گفته بودن فشار خونی مخفی داری احتمالا😩روزی سه بار فشارم چک بشه باباییتم وقتی بهش گفتم بدام دستگاه فشار جون خرید 😍پسرم در روز انقدر اذیت میشدم درد های زایمان میگرفتم😩ول میکرد زیر شیکمم شل شده بود تحمل میکردیم تا گذشت شده بودم ۳۹ هفته و سه روز بابات میخواست بره خونه خیلی ناراحت بودم بهم گفت اصلا حالا دیدم صبح زایمان کردی یا پس فردا زودی میریم خونمون وقتی رفت با گریه نگاه با اسمون انداختمو گفتم😢خداجون تا کی دیگه کی راحتم میکنی خسته شدم رفتمو ب زور ساعت ۴ صبح خوابم برد ی دفعه احساس کردم دارم ب خودم ادرار میکنم😱😱جیغ زدم گفتم مگ پیرزنم بی اختیار شدمو و پریدم تو حمام و دیدم همچنان اب داره ازم میریزه و فهمیدم کیسه ابم پاره شد با عجله سریع رفتیم بیمارستان کارارو انجام دادیم از ساعت ۱۱ درد کشیدم تا ساعت ۶و ۵۲ دقیقه ک گل پسرم ب دنیا اومد وقتی هم گذاشتن رو شیکمم پسر م جیش کرد رو شیکمم😒😒😒و سریع انگشت شصتشو کرد تو دهن و مکید😍😍😍الهی فدات بشم وقتی دیدمت تمااااااام درد هام از یادم رفت ...وای بابات و مامان جون و بابا جون خاله انقدر گریه کردن و پشت درمنتظر بودن ولی خداروشکر ب سلامتی زایمان کردم و پسرمو ب سلامتی دادیم بغل باباش😍 الانم خونه ایم پسرم س روزشه وقتی میزارمش گهواره خوب نمیخوابه وقتی جفتم باشه راااحت راحتت میخوابه قربونت برم ب زور بیدارت میکنم شیر بهت بدم بخوری بعد بخوابی😄😄بردیمت دکتر دکتر گفت محض اطمینان باید دو روز مهتابی بزنیم بالا سرت بخاطره زردت😢😢الانم دارن اماده میکنن بزنن تو تختت 😢😢فدات بشم الهی پسرم منم دیگه باید برم شیر بهت بدم ی یک ساعتیه شیر نخوردی😘😘😘خدافظ ...باباتم بهم میگه بنویس برا پسرم بگو بابات سرکار اومد خسته هوا گرممممم😢😢😢رفتم طناب خریدم برات ک مهتابی بزنم بالا سر پسرم😄😄میگه نکنه درمورد من چیزی ننویسی😂فک کنم من کارش نداشتم 😓😄ن بابات خییییلی دوست داره خیلی بهمون اهمیت میده و تو فکرمونه 😘😘منم عاشق باباتم بخاطر این خاص بودنش😍دورتون بگردم الهی منم برم 😘فعلا خدافظ عشق من❤

پسندها (4)

نظرات (0)